دلتنگم. نمیدانم برای چه!
تا جایی که خاطرم هست این دلتنگی همواره با من بوده است. گاهی غلیظگاهی خفیف
در کافه های زیرزمینی،  در کوچه پس کوچه های نجف.نیمه های شب و صلاه ظهرهای تابستان
در کلاس آناتومی یا پای درس استاد فاطمی نیا
در اتوبوس.در اتاق پرو.در بزن و بکوب عروسی فامیل

در اثنی خواب حین گذر از خوابی به خواب دیگر.
خاطرم نیست شاید آن وقتی که در بطن مادرم بودم و محتمل است آن زمانی که همصحبت خاکم


دلتنگم نمیدانم برای چه و نمیدانم دلتنگی به کجای جسم برمیگردد و از کدام قسمت نفس نشئت میگرد و متاثر از کدام حالت روح است

نمیبینمش اما حس میشود. نه با لمس، نه با بصر و نه سمع .هیچکدام توان فهم دلتنگی را ندارند اما حس میشود.به کدام وسیله ؟ نمیدانم

دلتنگ چه هستم؟ نمیدانم.

اینقدر پرقدرت اینقدر خانمان برانداز زبانه میکشد، بدون هویدا بودن مبدا و پایانی.

چه شده که اینقدر دل بیقرار است، نکند خبریست.نکند از ابتدای خلقتم خبری بوده. مگر میشود این عمق بی ژرفا بیحاصل باشد؟
مگر میشود؟؟

دریا دریا اشک در اندیشه، به قطره ختم میشود .سرخورده از منحصر کردن عالمی در قطره ایییا سرخوش از عظمت دانه های اشک؟

کاش کسی اندکی هم به فکر عمارت دل قلم میزد.کاش طبیبی نسخه ای درخور آتش جان رقم میزد
.



قرآن میگشایم :

و ندینه من جانب الطور الایمن و قربنه نجیا.


صدق الله العلی العظیم

و صدا زد او را شاید که آرام گیرد

نمیدانم ,میشود ,های ,دلتنگی ,کدام ,اینقدر ,حس میشود ,اما حس ,نه با ,از کدام ,برای چه
مشخصات
آخرین مطالب این وبلاگ
آخرین جستجو ها